توطئه. حیله. نیرنگ. اسباب چینی. توطئه چینی. حقه بازی: با هزار دوز و کلک خانه را از دست من خارج کرد. (یادداشت مؤلف). - دوز و کلک چیدن، توطئه چیدن. کلک جور کردن. (یادداشت مؤلف)
توطئه. حیله. نیرنگ. اسباب چینی. توطئه چینی. حقه بازی: با هزار دوز و کلک خانه را از دست من خارج کرد. (یادداشت مؤلف). - دوز و کلک چیدن، توطئه چیدن. کلک جور کردن. (یادداشت مؤلف)
از اتباع است. حیله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلک شود. - کوک و کلک کردن، با تعب و مهارت اسباب کاری را فراهم ساختن. (امثال و حکم ج 3 ص 1247)
از اتباع است. حیله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلک شود. - کوک و کلک کردن، با تعب و مهارت اسباب کاری را فراهم ساختن. (امثال و حکم ج 3 ص 1247)